نینوا

سایت رسمی مداح اهلبیت حاج عباس کوثری پور

نینوا

سایت رسمی مداح اهلبیت حاج عباس کوثری پور

اینجا سنگر نبرد جنگ نرم دشمن است ... اگر دیروز دشمن به خاک ما تجاوز کرد امروز به قلب ما و عزیزانمان تجاوز کرده ... اگر دیروز دشمن تا خرمشهر پشرفت امروز تا اتاق های جوانان ما پیشرفته ... اسلحه به دست بگیر و دشمن را از خرمشهر دلت و دل جوانان کشورت بیرون کن ...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

 

نگاهی کوتاه به 4 بمباران آذر 1365 اندیمشک

یکی از بزرگترین حملات هوایی که در طی سال ها جنگ عراق علیه ایران روی داد بمباران شهرستان اندیمشک در 4 آذر 1365 بود در این روز نقاط مسکونی ، نظامی و صنعتی شهرستان در چند نوبت مورد تهاجم هوایی نیروهای عراقی قرار گرفتند . آنچه که این حمله هوایی را از دیگر حملات متمایز می کند عبارت است از :

1-  تعداد هواپیماهایی که شهرستان را مورد تهاجم قرار دادند که بنابر منابع آگاه 54 فروند هواپیما در این مأموریت حضور داشتند

2-  مدت زمانی که شهرستان اندیمشک مورد تهاجم قرار گرفت که در این روز اندیمشک در طی یک ساعت و چهل و پنج دقیقه زیر هجوم حملات هوایی نیروهای عراقی قرار داشت .

3-  نقاط گسترده مورد تهاجم نیروهای عراقی که بسیاری از مناطق حساس شهرستان در این روز مورد حمله ی هوایی قرار گرفتند .

        از جمله مناطقی که در این روز مورد حمله هوایی نیروهای عراقی قرار گرفتند ایستگاه راه آهن اندیمشک ، میدان راه آهن و مناطق مسکونی ، بازار روز کالا و تره بار ، پادگان دوکوهه ، دبیرستان شریعتی ، سد و نیروگاه دز ، رادار موشکی سددز ، پادگان سفینه النجاه ، ایستگاه بالارود ، اداره پست و مخابرات ، بیمارستان شهید بهشتی و ... بودند

 

 

روایت یکم : 4 آذر 1365

 

... ما 13 نفر بودیم از خانم های اندیمشکی که در ستاد کربلا برای رزمندگان لباس می دوختیم در روز 4 آذر 1365 ما با صدای هواپیماها از خیاط خانه آمدیم بیرون ، دو تا هواپیمای عراقی این قدر پایین حرکت می کردند که انگار این 13 نفر رو گرفتی مچاله کردی انداختی تو اتاق نگهبانی ، ما 13 نفر روی هم دیگه افتادیم وقتی که به خودمان آمدیم بلند که شدیم همه گیج بودیم نمی دونستیم باید چکار کنیم و کجا بریم ، چند تا تپه شن در آن جا بود ، یک عده از رزمندگان که اونجا بودند گفتند : بنشینید وسط این تپه شن ها . ما رفتیم نشستیم اون جا . پشت سرمون رو نگاه می کردیم می دیدیم دود بلند می شود این ور ، رو نگاه می کردیم دود بلند شده ، آن ور، رو نگاه کردیم دود بلند می شد هواپیماهای عراقی چند نقطه اندیمشک رو زده بودند و بمباران کرده بودند . ما که خارج از شهر ایستاده بودیم هواپیماها رو می دیدیم که هنوز دوتاشون بیرون نرفته بودند دو تا هواپیمای دیگه وارد شهر می شدند خیلی وحشتناک بود. ما که آن جا بودیم نمی دونستیم که چکار کنیم می گفتیم: که حالا ما چکار کنیم ؟ خیلی ها می گفتند : اگر برویم واقعاً هیچ کسی توی اندیمشک نیست همه کشته شده اند و فقط ما مانده ایم. یک ساعت و چهل و پنج دقیقه ای که اتفاق افتاد برای من به مدت 3 ساعت گذشت دو تا هواپیما می آمدند یک نقطه رو می زدند ، دو تا هواپیمای بعدی هم همان نقطه رو می زدند دقیقاً شش هواپیما یک نقطه رو زدند .

راوی : زهره لیوسی ، آرشیو موسسه فرهنگی هنری طلوع غدیر جنوب اندیمشک

 

 

 

روایت دوم : شهدای 4 آذر و مظلومیت آن ها

 

 

حجم شهدای این حمله ی هوایی به اندیمشک به حدی بود که تا دو روز بچه ها بسیج شدیم از روی دیوارها ، از روی پشت بام ها ، از روی درخت ها خدا گواه است تکه تکه های خون و گوشت که پودر شده بودند رو جمع می کردیم و می گذاشتیم توی جعبه ی کارتون و می بردیم معراج شهداء که ببریم خاک کنیم خیلی سرباز در آن جا شهید شدند که هیچ نام و نشانی هم نداشتند.

راوی : پرویز سرمست ، آرشیو موسسه فرهنگی هنری طلوع غدیر جنوب اندیمشک

 

 

 

 

روایت سوم : روزی که « اندیمشک » تابلوی « مقاومت » شد

 

طلوع خورشید در سه شنبه چهارم آذرماه 65 توانست بر هوای رو به سرد پائیزی غلبه کند و چشمان به آسمان نظاره را با پرتوهای گرمابخش خود نوازش دهد .

خورشید بدون توجه به جُنب و جوش آغازین روز ، چادر گرمای خود را بر سر شهر پهن می نمود و رفته رفته جای خود را در دل زمین باز می کرد . مردم که حماسه مقاومت آنان سبب شده بود با جنگ تحمیلی جریان زندگی خود را در اندیمشک ادامه دهند به کار و تلاش روز مره خود مشغول بودند و خورشید هم سرگرم پرتو افشانی خود بود .

عقربه های ساعت کشان کشان خود را به ساعت 12 نزدیک می نمودند با صدای اولین شلیک گلوله ضدهوایی شهر یکباره از پوست عادی خود بیرون آمد و سر به آسمان سائید تعداد صداها هرلحظه بیشتر می شد . شبنمِ دیدگان هر شهروند رهسپار آسمان بود ، که ناگهان هجوم هواپیماهای دشمن بعثی مردم را در کانال ها و کنار خیابانها زمینگیر نمود . غرش هواپیماها که تا پایین ترین سطح پرواز می کردند رعب و وحشت را دو چندان می نمود که اولین شلیک آنان منطقه تعمیرگاهی راه آهن را نشانه گرفت و دود « دپوی » ایستگاه راه آهن به صورت آتش مخروطی شکلی به هوا برخاست . مردم سراسیمه نمی دانستند به خانه ها پناه ببرند یا در کنار دیوارها و گودالها سنگر بگیرند .

میدان راه آهن که همزمان شاهد حضور رزمندگان عازم جبهه ها بود هدف بعدی 54 فروند هواپیمای دشمن بعثی بود و پس از آن نقاط دیگر شهر همچون خیابان شریعتی ، خیابان شهید کردوالی ، خیابان شهید مصطفی خمینی ، خیابان شهید عباس پناهی و . . . مورد هجوم طولانی ترین حمله هوایی بود که در حدود یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بطول انجامید و روزی تلخ اما سراسر ایستادگی و پایداری مردم دیار سرافراز اندیمشک را رقم زد ، سه شنبه ای هول انگیز که با تقدیم بیش از 200 شهید از هموطنان و 75 شهید از همشهریان این خطه خونرنگ پایداری مردم با بصیرت اندیمشک و روز « حماسه مقاومت مردمی » که تابلویی از مقاومت و ایثار بود را رقم زد .

و اساسی ترین سوالی که ذهن هر شهروندی را مشغول می سازد این است که چرا دارالمخلصین "اندیمشک" باید مورد این هجوم طولانی و وحشیانه قرار گیرد در این رهگذر به بیان برخی موارد که میتواند سرمنشأ این هجوم طولانی که در طول دوران دفاع مقدس بی سابقه بوده را این چنین برشمرد :

1- انهدام خط راه آهن که بعنوان حلقه اتصال جبهه های جنوب و میانی با مرکز کشور بوده و نقطه ثقل این خط ، ایستگاه راه آهن اندیمشک .

2- انهدام مخازن نفت بمنظور ضربه زدن به مرکز اقتصادی و تولید روزانه نفت و اخلال در سوخت رسانی و قطع پشتیبانی امدادی خودروها و یا حداقل به تأخیر انداختن امر حمل و نقل به جبهه های جنوب .

3- قطع ارتباط زمینی جبهه های جنوب بویژه در امر پشتیبانی با توجه به حلقه اتصال اندیمشک با سه استان خوزستان ، لرستان و ایلام .

4- تهدید جدی پایگاه چهارم شکاری و یا حداقل سنجش میزان آمادگی این پایگاه مهم و حیاتی که در جاده دزفول – اندیمشک واقع شده و براساس تقسیمات کشوری جزء حوزه استحفاظی دزفول محسوب شده اما با شهرستان اندیمشک نیز فاصله چندانی ندارد .

5- از بین بردن نیروهای رزمنده حاضر در شهرستان که همزمان بوسیله قطار از مرکز کشور عزیمت نموده و در ایستگاه اندیمشک در حال خروج بودند .

6- انهدام معادن بزرگ شن و ماسه که سبب ایجاد جاده های مواصلاتی در جبهه های جنوب با بهره مندی از معادن غنی شده بود .

7- انهدام ایستگاه اصلی برق شمال خوزستان در راستای به چالش کشیدن ذخیره های انرژی و قطع برق منطقه وسیعی از شمال استان خوزستان .

8- از بین بردن پل های حیاتی و مهم تل زنگ (ریلی) بالا رود جنوبی (جاده ای) و قطع ارتباط پشتیبانی و نیروی انسانی مرکز کشور با جنوب .

9- از بین بردن نیروی انسانی و تدارکاتی پادگان ها و مراکز نظامی اطراف شهرستان اندیمشک که بالغ بر 20 پادگان و مرکز آموزشی و تدارکات را میتوان برشمرد .

10- انهدام مراکز درمانی همچون بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک که با همت مردم در دوران دفاع مقدس در محل شرکت ساخت تراورس بتونی راه آهن راه اندازی و محل تیمارداری مجروحان و زخمی های جنگ تحمیلی بوده و با زحمت شبانه روزی کادر پزشکی اعزامی و پرستاری مادران شهدای اندیمشک منشأ خدمات بسیاری در این خصوص  بود ، همچنین آسیب رساندن جدی به بیمارستان شهید بهشتی که در منطقه راه آهن بود و پذیرای مجروحان می شد و نیز شبستان درمانی که در کنار جاده ترانزیت تهران – اندیمشک (جنوب) بمنظور در امان بودن از حملات هوایی احداث گردید .

اما مهمترین مسئله ای که شاید بتوان از هجوم طولانی هوایی به شهرستان اندیمشک از آن یاد کرد شکستن مقاومت مردم اندیمشک و عقبه مهم تدارکات و نیروی انسانی این خطه را نام برد چرا که وجود گردان حمزه با جوانان   نیک سیرت که در عملیاتهای مهم ضربه های جبران ناپذیری به ارتش عراق وارد ساخته بوده و مردمی که با تحمل بیش از 50 بار موشکباران و حملات هوایی هنوز هم در حمایت امام و مولای خویش تنور جبهه ها را گرم  نگه داشته بودند شاید مهمترین عامل این تهاجم وحشیانه باشد .

مردمی که مقتدای پیر جماران درخصوص آنان فرمود : این اندیمشک است که مورد تجاوز واقع می شود ، دنباله اش جنگ جنگ تا پیروزی می گوید (صحیفه نور ج 18) و به واقع شاید استدلال دشمن بعثی در شکستن حلقه اتصال و عقبه جبهه ها در هجوم به این دیار را استدلال صحیحی بتوان نامید و هر چند زخمهای بیشماری در هجوم طولانی مدت چهارم آذرماه سال 65 بر پیکر نحیف اندیمشک وارد آمد اما حماسه سترگ پایداری آنان ، اقتدا به حضرت زینب (س) را به زیبایی به تصویر کشید که « ما رایت الا جمیلا » و این زیبایی و شکوه ایثار را در طواف شهدای این بمباران که با حزن و اندوه اما با شکوه تشییع می نمودند ، زمزمه می کردند . شهدایی همچون فرمانده دلاور عزت اله حسین زاده که شرح مردانگی و دریادلی و حماسه آفرینی او در عملیات والفجر 8 وصف ناشدنی است و امید آن است که دلهای شیفته و عاشق ولایت شهر یک هزار پرستوی شهید در سالگرد واقع تلخ چهارم آذرماه با دیدار مولا و مقتدایشان جمال رخ یار را  به نظاره بنشینند و تجدید بیعت نمایند و تسلی یابند .

 

عباس اسلامی پور

 

 

 

 

روایت چهارم : شهید عزت الله حسین زاده فرمانده شهید 4 آذر

 

 

چند روز بود که خیلی اخلاقش عوض شده بود . با بچه ها زیاد شوخی می کرد ، عجیب خوشحال بود ، تکبیر نماز را می گفت و بالاخره در آخرین روز عزاداری از هوش رفت .  چند روز بعد که خبر شهادتش را آوردند ، همه بچه های گردان به این نتیجه رسیده بودند که جواز ورودش را از آقا گرفته بود که اینقدر شادی می کرد . او شهید دلاور عزت الله حسین زاده فرمانده گروهان غواص گردان حمره سیدالشهداء از لشکر 7 ولیعصر (عج) بود .

منبع : نسیم صبح ، عباس اسلامی پور

 

 

 

روایت پنجم : خاطره ی تلخ

 

 

اواخر آبانماه سال 1365 بود تازه از مرخصی بر گشته بودم . اوّل در شهر اندیمشک با دوستانم چند ساعتی در بازار که نزدیک ایستگاه راه آهن بود گردشی کردیم و مقداری خرید کردیم و به پادگان دو کوهه برگشتیم آنجا محل اقامت لشکر 27 محمد رسول الله بود . بعد از یک روز اقامت در دوکوهه من و دوستانم را به کرخه که محل اقامت موقت لشکر 27 محمد رسول الله بود فرستادند . من در گردان مقداد خدمت می کردم آنوقت بود که لشکر 100هزار محمد رسول الله به جبهه های جنوب از تهران اعزام می شدند . خاطره تلخی که برای اینجانب  همیشه غم انگیز می باشد چهارم آذر ماه1365 می باشد . آنروز حدوداً ساعت  9 الی 10 صبح بود که دشمن بعثی با هواپیماهای خود به شهر شهید پرور اندیمشک حمله کردند و عده ای از مردم بیگانه و بی دفاع و جمع کثیری از بسیجیان و پاسداران  که از تهران با قطار به اندیمشک آمده بودند  به شهادت رساندند . من دو ساعت بعداز حمله هوایی دشمن برای کمک با دوستانم به اندیمشک آمدیم دشمن دو ، سه جا را بمباران هوایی کرده بودند که یکی از آن ها ایستگاه راه آهن و بازاری که نزدیک ایستگاه بود مورد هدف دشمن بود وقتی که به آنجه رسیدم بسیاری از مردم بی دفاع و رزمندگانی که برای دفاع از قرآن ومملکتشان آمده بودند به شهادت رساندند . بازار که نزدیک راه آهن بود دیگر خرابه ای بیش نبود و پیکر صدها شهید در زیر آوار و اطراف راه آهن افتاده بود . در آن وقت خانواده اندیمشکی را دیدم که بعد از بمباران و حشیانه دشمن به دنبال نوة کوچکشان می گشتند . آن دختر بچة سه ساله بود که موقع حمله هوایی مفقود شده بود بعد از چند ساعتی که ما و مابقی بسیجی ها و پاسداران شهداء را جمع آوری می کردند . کانتینرهایی را اطراف شهر آورده بودند و شهدا را به آنجه می بردند و حدوداً دو ساعت  از حمله هوایی گذشته بود آنوقت پیرمردی را دیدم که چکمه های کودکی را در دست داشت و دنبال نوة خود می گشت . من در کانتینر رفته بودم و کمک می کردم آنوقت کودک سه ساله ای را دیدم که پدرش او را در دستهایش گرفته بود و زار زار گریه می کرد وقتی که بیرون کانتینر آمد پیرمرد که چکمه در دست داشت و همراه دختر بچه و خانواده خود شیون می کردند که آیا گناه این کودک سه ساله چه بود . آنروز تا ساعت 3 الی 4 بعد از ظهر مردم و پاسداران و بسیجیان همه دست در دست هم داده بودند و پیکر مظلومانه شهداء را جمع آوری می کردند این خاطره کوچکی از آن سال های دفاع مقدس بود که همیشه در ذهن من و همرزمانم می باشد و امیدوارم که همگی آن شهیدان با آقا امام حسین (ع) محشور شوند.

راوی : غلامرضا وطنی

منبع : وضعیت قرمز ، آرشیو موسسه فرهنگی هنری طلوع غدیر جنوب اندیمشک

 

 

 روایت ششم : افق اندوهگین اندیمشک


 

شب ، گسترة سیاه خود را بر دامن شهر کشیده و فضای نیلگون آسمان یکپارچه در زیر یوغ سیاه اوست . تنها چشمک زدن های متوالی ستارگان کور سوی نوری هستند که آغوش سرد خود را   گشوده اند . شهر یکپارچه در تب تنهایی فرو رفته . شهر مدتهاست که شاهد رگبار آتش خصم بر پیکر نحیف خویش است ، نسیم معطر قاصدک حضور در قافله شهادت را مژده می دهد ، آن نوجوان گل رخسار را در ذهن تجسم می کنی که با پیشانی بند مقدس یا زهرا «س» تا قلب متزلزل دشمن فرو رفته است.

لحظه ای بعد آن چهره مهتابش ، سینه بلند خویش را معبری می سازد تا اصحاب خاکریز از آن عبور نمایند و تنها تبسمی از نور بر لبانش گل می اندازد.

دلت تاب ایستادن ندارد ، برمی خیزی و به پایگاه بسیجیان صادق و عاشق مسجد امام حسین (ع) می روی که با وجود خلوتی و تاریکی شب تنها گلدسته های طلایی آن باغ دل را نوازش می دهد ، همه هستند و باهم عطر خنده و وفا را در محراب سبز عشق هدیه می دهند حتی سرمای لرزان فصل نیز در این جمع نتوانسته خودی نشان دهد.

دلت را در این جمع کوچک روانه می سازی و پای سخنان « صادق » می نشینی صادق از پلاژ می گوید ، پادگان کوچک آموزشی در نزدیکی شهرستان اندیمشک که مردان بزرگی را در خود پرورانده و شاید اغراق نباشد اگر بگوییم مجوز ورود به کهکشان بهشت در اینجا صادر می شود . امشب نقطه اوج سخنان در عزت است . مردی که وفادار ترین حبیبش هنوز نتوانسته پی به کمالات روحی او ببرد . در تمرینات رمق بچه ها را می گیرد و در اوقات تفریح ، مزاح و مطایبه می کند . نمی توانی صمیمیت و صلابتش را به تصویر بکشی .

سپیده ، حکومت شب را به پایان می رساند و طلوع فجر صادق را نوید می دهد ، چشمان مضطرب مادر نگاهت را می رباید . او را تاکنون این چنین مشوش ندیده ای . سه شنبه است و باید در کلاس حاضر شوی . به تقویم که نظر می افکنی متوجه واقعیتی هستی بخش می شوی. تشکیل بسیج مستضعفین به فرمان صاحبدل با بصیرت ، آسمانی مرد خاکی پوش حضرت روح ا. . . سنگر علم در جنب و جوش خاصی است همه گرد هم آمده اند تا ولادت این سبزترین میوه بوستان انقلاب را جشن بگیرند . اگر نبود این بهترین فرزند انقلاب کتاب انقلاب خواندنی نمی شد و زینت نمی یافت و سر نوشت میلیونها نفر جوان سرشار از تابناکی روح و تفکر که بر گلدسته های رفیع آن گلبانگ سبز شهادت سر دادند حکایتی تلخ داشت .

سخنان شب گذشته صادق همچنان پا به پای خیالت حرکت می کند . خیلی عاشقی می خواهد تا از هرم قلب«عزت»به درون او راه یابی اما بدون زیارت محال است و تو هنوز برای دسترسی به معرفت «عزت» جاده ای پر از سنگلاخ هوای نفس را باید بپیمایی . گویند در عالم رویا شهید «محمد رضا ایزپور» خطاب به فرمانده دلاور «عزت اله حسین زاده» گفته است که بر من خطاب شد « یا ایتها النفس …» و من آرام گرفتم ، از آن پس در تمامی قنوتها « عزت » آیه فجر را زمزمه می کرد.

صدای هولناک پرنده های آهنین،نگاهت را به آسمان می دوزد .انگار آسمان نیز از وحشت این همه پرنده سعی دارد خود را پنهان سازد و در غروب گرفته شهر نازل آید هواپیماها در سقفی پائین از آسمان شهر جولان می دهند .های و هوی مردم و زوزه کرکسها درهم آمیخته شده یکی می گوید، تند بروید ، دیگری بانگ بر می آورد ؛بایستید و سومی با قطعات خون آلود بدنش بر دیوارهای شهر می نویسد «ما هستیم» . هنوز جلو منزل نرسیده ای که متوجه انفجار در صد متری ات می شوی، دود و آتش همراه با شیون و ناله در فضا به گردش در می آیند اما آن چیزی که بیشتر قلب را به درد می آورد طفلک همسایه است که پدرش در آن آتش و خون تندیسی از مقاومت را نقش می بندد و فردای آلام آور اما پر عشقی را بر فرزند خود رقم می زند.

ساعتی از هجوم وحشیانه 54 هواپیمای دشمن بعثی به شهر بی دفاع اندیمشک سپری شده اما هنوز تن رنجور شهر هدف لرزش مدام خفاشهای شب پرست است.  آنان چه می دانند که این زمینیان آسمان رفته در این نسیم سرخ شهادت مزد اشکهای نیمه شبانه را از حضرت دوست می ستانند و در ساحل چشمان به خون نشسته جان می سپارند . آن مزدوران کجایند تا بدانند « عند ربهم برزقون » چیست؟

تابوتها بر دوش خسته شهر راهی بهشت زهرا می شوند.

یک ، دو ، سه. . .   هفتاد و چهار . این جا کربلاست و امروز عاشورا و مگر نه این است که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا . آری بیش از هفتاد شهید به عدد اصحاب با وفای سالار کربلا در رفتن به ملکوت از دیگران پیشی گرفته اند آنان در حقیقت یک خمینی عشق به خدای خویش داشتند و وای بر ذهن علیل تاریخ که ثبت نکند این سرخ ترین روز را . . .

تابوتها در حرکتند و این تحرک تابوتهاست که مردم را به رفتن امرمی کند . اقیانوس دلها بر جغرافیای عشق استوار است و خط استوای آن بر دوش سردار بزرگ « عزت الله حسین زاده » است . او پس از سالها و لحظه ها در میان هور و مجنون و اروند اکنون مزد ایثار خود را در شهر یافته و در حالی که به یار ی مجروحان این هجوم وحشتناک شتافته بر اثر اصابت راکد ، چشم در چشم ملائک نهاده و به آسمان سبز عشق نقب نور زد ، براستی عزت لایق فرماندهی شهداست ، عزت از شایستگان بود و شایستگان هرگز پا در گل نمی مانند . دور تابوت عزت الله ، نیروهای گردان حمزه با سوز اشک در حرکتند و چفیه عزت را به تبرک بر دیدگان خویش می سایند و با خود می گویند . . . شفاعت فراموش نشود. . .

منبع : وضعیت قرمز ، آرشیو موسسه فرهنگی هنری طلوع غدیر جنوب اندیمشک

 

 

 روایت هفتم: ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه

آن روز که خورشید پاورچین پاورچین خود را به وسط آبی آسمان می‌رساند و شعاع نورانی اش را عمودتر می گستراند. پاییز با گرمایی مطلوب جان انسان را نوازش می‌دهد. گاه گاهی از جلو دیدگانت انسانهای خاکی پوش به سمت ایستگاه راه آهن حرکت می‌کنند. بستر زمانه آنان را در این نقطه از منظومه خاکی کشانده است. کودکان شادی کنان در حال رفت و آمد از مدرسه هستند ، نزدیکی‌های ظهر است که ناگهان صدای ناموزون چند پدافند دیدگانت را به سمت آسمان معطوف می‌سازد. انبوهی از هواپیماهای دشمن بر فراز شهر جولان می‌دهند، لحظه به لحظه بر زوزة هواپیما‌ها افزوده می‌شود و ناگهان نخستین انفجار در قسمت تعمیرات راه آهن صورت می‌گیرد. چه صحنه دلخراشی است! صدای شیون و زاری مادران و کودکان خاطرت را بیشتر آزرده می‌دهد. به خانه پناه می‌برم.

اضطراب عجیبی در میان چشمهای یکایک اعضای خانواده موج می‌زند. لحظه‌ای صدای وحشت انگیز راکت ها قطع نمی‌شود، اینجا هم جای ماندن نیست، اصلاً دنیا جای ماندن نیست باید رفت...!

ستون های شهر توان ایستادن ندارند، همچون گهواره در مسیر هواپیماها به رعشه درآمده و بر خود می‌لرزند گویی لحظه‌ای دیگر بر قلبت فرو می‌ریزند، دیگر به هیچ چیز نمی‌توانی فکر کنی. این تنها نسیم سرخ بود که عطر شهادت را در آسمان جاری ساخته بود، اما کو سعادت... ؟!

ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه است که آتش و سرب بر سر اندیمشک قهرمان باریدن می‌گیرد. در خیابان شریعتی و میدان راه آهن آتش خشم و کینه دشمن شعله ور می‌شود و فصلی دیگر از پایمردی بزرگمردان این دیار رقم می‌خورد.

پس از یک ساعت و نیم از هجوم خفاش ها به کبوتران سپید، سر و صداها رفته رفته کم می‌شود و درست پس از یک ساعت و سی دقیقه، آخرین برق هواپیماها تن فرسوده شهر را زیر آتش مرگبار خویش قرار می‌دهد. آتش حادثه رو به سردی می‌گراید، کرکس ها شهر را ترک گفته و آرامش مزبوری را بر جای می‌گذارند. اوضاع شهر واقعاً دلخراش است، شهر زیبا اکنون قیافه پیکرهای مجروحی را به خود گرفته، صدای گریه مردم دل هر انسانی را به درد می‌آورد، صحنه‌های تکان دهنده بمباران اوج وقاحت دشمن را به تصویر می‌کشد جسدهای کنار خیابان، قطعات جدا گشته از بدن، گوشت های چسبیده به دیوار‌ها همه و همه آینه صیقل شده شهر را ترک دار کرده است، آوار‌های فرو ریخته که در میان، آن نسترن‌های خون آلود گرفتار آمده اند، حاکی از پرپر شدن شقایق های بیشماری است که شهر را با خون خویش رنگین ساخته اند، صدای آمبولانسها لحظه‌ای قطع نمی‌شود، دیگر نظاره آن لاله‌های پرپر کار آسانی نیست...!

در انتهای این فاجعه بیش از هفتاد ستاره از خاک اندیمشک تا افلاک پر کشیدند در میان شهدای این بمباران بی سابقه پیکر معطر سردار والای گردان حمزه سیدالشهدای لشکرهفتم ولیعصر(عج) شهید «عزت الله حسین زاده» توجه عده بیشماری را به خود جلب نموده بود او آرزو داشت از قافله شهدای گردان جا نماند و... سرانجام اجر سالها حضور شجاعانه در لشکر را از حضرت دوست ستاند و خلعت سرخ شهادت بر تن کرد.

و اینک تو ای برادر و خواهر مسلمان:

هر وقت به اندیمشک پا گذاشتی تنها بگو «سه شنبه سیاه» آنگاه مردم قهرمان پرور این شهرستان حدیث ایثار و مقاومت کم نظیر خویش را بازگو خواهند نمود.

 

 

 

روایت هشتم:

 

دل در گرو 4 آذر دارم

دستان بریده تن بی سر دارم

ققنوسم و مرگ بال پرواز من است

از شعله برای خویشتن پر دارم

         محمد جوروند

 

آن روز

 

آن روز تمام کهکشان می لرزید

خورشید و زمین و آسمان می لرزید

در آذر 65 ، آن روز سیاه

یک شهر ز درد بی امان می لرزید

              ***

افتاده کنار مادرش پیکر او

جاری شده جوی خون ز فرق سر او

زیباتر از این چه می تواند باشد

یک دست عروسکش به زیر سر او

          عزت اله میرزاوند

 

باز شهرم

باز شهرم بوی تربت می دهد                          بوی دوری بوی غربت می دهد

باز شهرم بوی قرآن می دهد                           بوی عطر سبز ایمان می دهد

باز شهرم بوی حیدر می دهد                          بوی یاران پیامبر می دهد

باز شهرم بوی حجله می دهد                          بوی اروند بوی دجله می دهد

باز شهرم بوی شبنم می دهد                          بوی تکبیر دمادم می دهد

باز شهرم مژدگانی می دهد                             باز شقایق ها نشانی می دهد

باز شهرم بوی خیبر می دهد                            بوی گل های معطر می دهد

باز شهرم بوی شبنم می دهد                           از شقایق ها نشانی می دهد

 

   عزت اله میرزاوند

 

 

 

 

 

روایت نهم:

در طی هشت سال جنگ عراق علیه ایران مردم ایران با توسل به روحیه ی ایثارگری و شهادت طلبی خود بار جنگ تحمیلی را به دوش کشیدند و با حضور در صحنه های رزم ، پشتیبانی مالی ، روحی و عاطفی از جبهه های جنگ مانع از پیش روی نیروهای عراقی شدند این در حالی است که مردمی که در مناطق جنگی زندگی می کردند علاوه بر پشتیبانی و حمایت رزمی ، مالی و روحی از رزمندگان با حفظ حضور خود در شهرها و مناطق جنگی موجب دل گرمی رزمندگان و دلسردی دشمن می شدند و اجازه نمی دادند دشمن از دیدن شهرهای خالی روحیه بگیرد بنابراین مردم ساکن مناطق جنگی با حضور خود در شهرها و روستاهای شان زمینه ساز خلق حماسه های بی بدیلی در تاریخ دفاع مقدس شدند نمونه های این ایثار برای ملت های آزاده در همیشه تاریخ الگو و چراغ راه خواهد ماند تا هرگز در مقابل ظالم تسلیم نشوند . یکی از مناطقی که به دلیل مجاورت با جبهه های جنگ در طول هشت سال دفاع مقدس همواره محلی برای خلق حماسه بوده است شهرستان اندیمشک است که در طی هشت سال جنگ با پشتیبانی ، مالی و عاطفی از رزمندگان مانع از تزلزل روحیه ی مقاومت در میان آنان شد مردم این شهر علی رغم آن که در مجاورت جبهه های جنگ بودند حضور خود در شهر را حفظ نمودند و با آن که از ابتدای جنگ مورد هجوم حملات هوایی ، موشکی و توپخانه ای عراق بودند لحظه ای در ماندن و مقاومت تردید نکردند ، بمباران شهرستان اندیمشک در 4 آذر 1365 و مقاومت مردم در این روز از جمله جلوه های مقاومت مردم اندیمشک در طی هشت سال دفاع مقدس است . در روز 4 آذر 1365 به مدت یک ساعت و چهل و پنج دقیقه نقاط مختلف مسکونی ، نظامی و صنعتی اندیمشک از جمله ایستگاه راه آهن ، میدان راه آهن ، بازار روز کالا و تره بار ، پادگان دو کوهه ، دبیرستان شریعتی ، سد و نیروگاه دز ، رادار موشکی سد دز ، پادگان سفینه النجاه ، ایستگاه بالارود ، اداره ی پست ، اداره ی مخابرات ، بیمارستان شهید بهشتی و ... مورد تهاجم 54 فروند هواپیمای عراقی قرار گرفت[1]. در این روز مردم اندیمشک با صبر و شکیبایی و توسل به روحیه ی ایثارگری و شهادت طلبی در مقابل تهاجمات بی امان هواپیماهای عراقی مقاومت نمودند و لحظه ی نیز در این مقاومت تردید نکردند و چند روز بعد در تاریخ 7 آذرماه با حضور پُر صلابت خود عزیزانشان را در حالی که فریاد : جنگ جنگ تا پیروزی و رزمندگان اسلام انتقام ، انتقام ؛ سر می دادند تشییع نمودند[2] و از سوی دیگر در همین روزها بخشی از نیروهای اندیمشک با حضور در گردان حمزه سیدالشهداء اندیمشک بدون آنکه تزلزلی در روحیه ی آن ها رخ داده باشد در پلاژ اندیمشک مشغول فراگیری آموزش های آبی و خاکی شدند تا با حضور در عملیات کربلای 4 انتقام خون شهیدانشان را بگیرند[3] . این جلوه های ایثار و فداکاری در شهری رخ می داد که به مدت یک ساعت و چهل و پنج دقیقه در زیر هجوم حملات هوایی عراق قرار داشته بود به طوری که افرادی که از خارج از شهر بمباران را مشاهده می کردند چنین تصور می کردند که زمانی که به اندیمشک باز گردند همه کشته شده اند و فقط آن ها زنده مانده اند[4] و از طرف دیگر برای جمع آوری تکه های پیکر مطهر شهداء تا دو روز بعد از بمباران نیروهای بسیج از روی دیوارها ، پشت بام ها و درخت ها تکه تکه های خون و گوشت شهداء را جمع می کردند و داخل جعبه می گذاشتند و به معراج شهدای اندیمشک می بردند تا به خاک بسپارند [5] .

عمق این حادثه به گونه ی است که بسیاری از مردم اندیمشک اعم از زن و مرد ، پیر و جوان ، کودک و نوجوان پس از گذشت سال ها هنوز هم هر کدام به گونه ی خاطره ی از این روز در خاطرشان زنده است و بسیاری از رزمندگانی که در این روز در اندیمشک حضور داشته اند خاطره این روز را در ذهن دارند . اما علی رغم همه ی این ها با مقاومت مردمی اندیمشک در این روز بی مهری شده است و آن گونه که شایسته مردم اندیمشک است به تکریم و پاس داشت این روز نه در سطح شهرستان و نه سطح کشور پرداخته نشده است و پس از گذشت 27 سال هنوز ابعاد مختلف این واقعه از جمله : علت انتخاب اندیمشک برای بمباران ، مدت زمان دقیق بمباران ، نقاط بمباران شده ، تعداد شهداء و مجروحین و ... در هاله ی از ابهام قرار دارند به گونه ی که حتی تعدا شهداء و مجروحین این روز نیز هنوز شناسایی نشده اند چرا که بسیاری از شهداء نیروهای نظامی بودند که در ایستگاه راه آهن اندیمشک حضور داشتند و با شهادت شان به شهرهای خود منتقل شدند و هنوز هیچ مرجع رسمی مسئولیت پیگیری مستمر در این زمینه را بر عهده نگرفته است . بنابراین پس از گذشت 27 سال هنوز تعداد دقیق شهدای این روز مشخص نشده است و ملاک ارزیابی آمار اولیه ای است که روزنامه جمهوری اسلامی ایران در 8 آذر 1365، آن را 75 نفر3 اعلام کرده است . اما با توجه به آن که بسیاری از شهداء از رزمندگانی بودند که در پادگان های نظامی مانند پادگان سفینة النجاه ، پادگان دوکوهه ، ایستگاه راه آهن و ... حضور داشتند و با شهادت شان به شهرهای خودشان منتقل شده اند بنابراین نیاز است در گام اول با شناسایی شهدای این روز اگر چه بسیار دیر شده است به تکمیل آمار دقیق شهدای 4 آذر 1365 پرداخته شود و سپس سایر ابعاد این موضوع مورد بررسی قرار گیرند و در نهایت این روز به عنوان روز حماسه مقاومت مردم اندیمشک در تقویم تاریخ دفاع مقدس ثبت و به مقاومت مردمی ؛ مردم اندیمشک در این روز ارج نهاده شود زیرا این روز تنها مختص به مردم اندیمشک نمی باشد بلکه بخشی از تاریخ مقاومت در برابر ظالمین ، توکل بر خداوند متعال و ادامه ی مبارزه در ایران اسلامی می باشد که ضرورت حفظ و انتقال آن به نسل های آینده بر کسی پوشیده نیست .   

 

[1] - گروه نویسندگان ، دوکوهه ، تهران : نشر بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس ، 1385 ، ص 61 -62 / روزنامه جمهوری اسلامی ایران ، شماره 2172 ، 5/9/1365 ، ص 2 / آرشیو موسسه فرهنگی هنری طلوع غدیر جنوب

[2] - روزنامه جمهوری اسلامی ، شماره 2174 ، 8 / 9 / 1365 ، ص 2

[3] - مریم لطیفی ، اندیمشک در جنگ عراق علیه ایران ، تهران : نیلوفران ، 1391 ، ص 157

[4]  - مصاحبه نگارنده با زهره لیوسی، 29/4/1389

[5] - مصاحبه نگارنده با پرویز سرمست، 23/4/1389

3 - روزنامه جمهوری اسلامی ایران، شماره ی 2174، 8/9/1365، ص 2

 

 

 

 

 

 

 

 

روایت دهم:

ساک‌ها را در چادر گذاشتیم و به طرف کرخه به راه افتادیم. در مقابل خروجی اردوگاه، وانت تویوتای "حاج کمال" از مسئولان تیپ ذوالفقار را دیدیم که به طرف دوکوهه می‌رفت. چی بهتر از این؟ پریدیم بالا و در کنار بچه‌هایی که عقب آن نشسته بودند، خودمان را جا دادیم.

از سه‌راهی کرخه گذشتیم. نزدیک ظهر بود و هنوز چند کیلومتری را در جاده‌ی آسفالت اهواز - اندیمشک طی نکرده بودیم که ناگهان غرش هواپیماهای عراقی هراسان‌مان کرد. جاده مملو بود از ماشین‌های نظامی. صدای هواپیماها هر لحظه بیشتر می‌شد. حاج کمال ماشین را کنار جاده پارک کرد و گفت هر چه سریع‌تر پیاده شویم و در بیابان کنار جاده پناه بگیریم. آسمان از انبوه هواپیماها سفید شده بود. شنیده بودم میراژهای عراقی سفید هستند و باید آنها میراژ باشند. شیرجه‌ی آنها بر روی شهر اندیمشک و در پی آن انفجار بمب‌ها، شیون و ضجه‌ی روستاییان را که در اطراف جاده بودند، بلند کرد. نوبت به نوبت، از اوج شیرجه می‌رفتند و بمب‌ها و راکت‌ها‌شان را بر سر شهر بی‌دفاع خالی می‌کردند. صحنه‌ی وحشتناکی بود. از هر نقطه‌ی شهر آتش برمی‌خاست و در پی آن دود خاکستری غلیظ و سیاه. زمین از انفجارها می‌لرزید. آسمان شده بود اتوبان بصره - اندیمشک. هواپیماها مثل لاش‌خورها بالای شهر می‌چرخیدند. صدای ناله و شیون در غرش هواپیماها محو می‌شد. 

هواپیمایی سیاه‌ رنگ -که بعدها فهمیدم سوخو بوده- به طرف سه‌راهی کرخه شیرجه رفت. وحشت سراپای همه را گرفت. خود را بیشتر در پشت تپه‌های کوچک بیابان پنهان کردیم. خودم را به زمین چسباندم. چشمم به هواپیما بود که با سر به طرف زمین می‌آمد.

سینه‌اش را رو به جاده‌ی اهواز گشود و هر چه داشت و نداشت بر زمین ریخت. یک آن به یاد جمع کثیر سربازان و بسیجیانی افتادم که در سه‌راه کرخه به انتظار آمدن ماشین ایستاده بودند. «وجعلنا» را از ته دل خواندم؛ «آیت‌الکرسی» را هم. بمب‌ها منفجر شدند، اما نه در سه‌راه کرخه و نه در جاده، که در بیابان‌های اطراف. تعجبم بیشتر شد. وقتی که بلند شدم و دیدم فاصله‌ی انفجار بمب‌ها تا سه‌راه، بسیار زیاد است. 

حاج کمال فریاد زد: «بپرین بالا تا یه مقدار اوضاع آرومه، بریم پادگان.» و ما سوار شدیم. وارد اندیمشک که شدیم، صحنه برای‌مان غیر قابل باور بود. میدان سپاه در دود و آتش غرق بود. مردم، زنان و بچه‌ها، هراسان و ضجه‌‌زنان به هر سو می‌دویدند؛ پای برهنه، با چادرهای آویزان. کودکی که گریه می‌کرد و دست لرزان مادر او را در خیابان می‌کشاند. جوان‌ترها به طرف محل انفجار می‌دویدند؛ به مرکز شهر که هنوز در آتش می‌سوخت. مردم هراسان جلوی هر ماشینی را که به بیرون از شهر می‌رفت، می‌گرفتند و سوار می‌شدند. جای تأمل نبود. حاج کمال پا را بر پدال گاز فشرد و به طرف پادگان حرکت کرد.

هواپیماها هنوز در آسمان پرسه می‌زدند. صدای شیرجه‌شان که آمد؛ ماشین در کناری ایستاد و به پشت دیوار خانه‌ای روستایی پناه بردیم. چند هواپیما بر روی پادگان دوکوهه شیرجه رفتند و در پی آن، آتش و دود از پادگان برخاست. خدا را شکر کردم که نیروها در پادگان نیستند.

زنی روستایی، بچه در بغل، هراسان از کناره‌ی جاده، بی‌هدف می‌گریخت. ناگهان یکی از گلوله‌های عمل نکرده‌ی ضدهوایی، جلوی پایش بر زمین نشست و منفجر شد. زن با جیغی وحشتناک، درجا دراز کشید. لحظه‌ای بعد به کمک دیگر زنانِ روستایی به ده مجاور برده شد.

دقایقی بعد خبری از هواپیماها نبود. صدای‌شان از منتهی الیه آسمان به گوش می‌رسید. تنها هواپیمایی سیاه‌ رنگ بالای شهر اندیمشک دور می‌زد. اول فکر کردیم خودی است. فاصله‌اش بسیار کم بود. ضدهوایی‌ها از همه طرف به سویش شلیک می‌کردند، اما گلوله‌ها به خاطر کمی ارتفاع، به او نمی‌خورند و او همچنان می‌چرخید.

صدای همه بلند بود: 

- بابا جون عراقیه. 

- نه بابا اگه عراقی بود که با اونا می‌رفت. تازه پس چرا جایی رو نمی‌زنه؟

- من که می‌گم خودیه و داره گشت می‌زنه تا مثلاً هواپیماهای عراقی بترسند.

و هواپیما در آن سوی شهر، در کنار جاده‌ی اهواز - اندیمشک سقوط کرد. اوضاع که آرام شد، به همراه بقیه‌ی سرنشینان وانت که از اردوگاه کرخه آمده بودیم، به طرف پادگان به راه افتادیم. بچه‌های گردان عمار که به اطراف پادگان پناه برده بودند، هرکدام چیزی می‌گفتند. یکی می‌گفت: «شش شهید دادیم.» و آن یکی می‌گفت: بیچاره پدافند روی ساختمون ذوالفقار، وقتی هواپیما شیرجه رفت طرفش، من یکی زهره‌ام آب شد. فقط زرنگی کرد پرید پایین و رفت توی ساختمون.

کنار حسینیه، گودال نسبتاً بزرگی بر اثر انفجار راکت به وجود آمده بود. شیشه‌های حسینیه‌ی شهید حاج همت خرد شده بود. مثل این‌که هواپیما، پدافند روی ساختمان ذوالفقار را نشانه‌ گرفته بوده که راکتش در میان ساختمان و حسینیه، روی زمین و در محوطه‌ی باز خورده بود. دود خاکستری رنگی از گورستان ماشین‌های اسقاطی ارتش بلند می‌شد. خلبان‌های عراقی فکر کرده بودند یک پارک موتوری عظیم را هدف قرار داده‌اند. از تعمیرگاه ‌تانک تیپ 20 رمضان هم دود بلند بود. یکی دو تایی‌ تانک غنیمتی عراقی در آتش می‌سوخت. در کنار جاده‌ی خاکی مقابل حسینیه، جای کالیبر هواپیما به چشم می‌خورد. مقداری خون در میان خاک پاشیده بود. بچه‌ها می‌گفتند: تسویه‌حسابش رو گرفته بود و از بچه‌ها خدا حافظی کرده بود. ساکش هنوز در دستش بود که کالیبر هواپیما خورد به‌ش.

«علی یزدی» با دیدن من و سیامک، گل از گلش شکفت. از بچه‌های گردان عمار کسی‌‌‌طوری نشده بود. رادیو دوباره وضعیت قرمز اعلام کرد. سراسیمه به زیر پل، آن سوی سیم‌های خاردار رفتیم. خبری نشد. علی یزدی وحشت‌زده ولی در عین حال شوخ گفت: بابا چی بود لامصّب؛ 

کل تلفات لشکر از بمباران آن روز، فقط یک نفر بود.

 

شب ساعت نزدیک هفت بود که به همراه علی یزدی و سیامک به اندیمشک رفتیم تا ببینیم در شهر چه خبر است. هنوز مردم در جنب و جوش بودند. عده‌ای لوازم اولیه‌ی زندگی را بار وانت کرده بودند و به طرف کوه‌های دز و روستاهای دامنه‌ی آن نقل مکان می‌کردند. صدای گریه و شیون از گوشه و کنار خیابان بلند بود. بازار روز شهر قابل دیدن نبود. مغازه‌ها ویران شده بودند. بوی خون و باروت و دود خانه‌ها و مغازه‌هایی که در آتش می‌سوختند، مشام را می‌آزرد. حمام نبش بازار روز هم از بمب‌ها در امان نمانده بود و منهدم شده بود. لوله‌های آب ترکیده بود و آب با فشار زیاد از میان آجرها و خاک‌ها بیرون می‌زد. کف خیابان، وجب به وجب جای گلوله‌های کالیبر هواپیما به چشم می‌خورد. کیف مدرسه، کتاب درسی ورق ورق شده، دمپایی زنانه و مردانه و بچه‌گانه و ... در گوشه و کنار به چشم می‌خورد.

در میدان راه‌آهن، کنار محل فروش بلیط، آن‌جا که روزانه تعداد زیادی از رزمندگان برای خرید بلیط صف می‌بستند، خون کف پیاده‌رو را سرخ کرده بود. شاخه‌های شکسته‌ی درخت‌ها زیر پا خرد می‌شدند. تکه‌های بدن شهدا در بالای درخت‌ها و دیوار‌ها به چشم می‌خورد. در جوی آب، خون سرخ لخته شده بود.

آن‌‌‌طور که بچه‌های شهر تعریف می‌کردند، هواپیماها اول راه‌آهن را بمباران کردند و همین‌‌‌طور محل تجمع مقابل بلیط فروشی را. مردم سراسیمه برای کمک به مجروح‌ها، به طرف میدان راه‌آهن رفتند که هواپیمای دیگر مجدداً آن‌جا را بمباران کرد. هواپیمای دیگری هم بازار روز را منهدم کرد که پشت جمعیت قرار داشت. مردم در میان خون و آتش افتاده بودند که چند هواپیما، با مسلسل کالیبر خود خیابان را به گلوله بستند. صحنه‌ی بسیار وحشتناکی بود. شهر هر لحظه از سکنه خالی‌تر می‌شد. هر کس که در حال دویدن بود، سراغ عزیزش را می‌گرفت. تعدادی از رزمندگان، آوار را به دنبال مجروح‌ها و شهدا می‌کاویدند. بچه‌های اندیمشک می‌گفتند که دایی ممراد (گدای معروف شهر) که پاتوقش در میدان راه‌آهن بود نیز در بمباران کشته شده بود.

گرسنگی فشار می‌آورد و شکم‌مان به قار و قور افتاده بود. به پیشنهاد من، به تنها ساندویچ فروشی شهر رفتیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی